خبرگزاری فارس: حضور رهبر معظم انقلاب در بازدید از بیست و سومین نمایشگاه بینالمللی کتاب حاشیههای جالبی داشت که در ادامه میآید.
-------------------------------
به گزارش خبرنگار فارس ساعت 11 شب دوشنبه خبر رسید که حضرت آیتالله خامنهای روز سهشنبه از بیست و سومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران بازدید دارند. فرصت کمی برای هماهنگی بود، با یک پیامک البته نیمی از هماهنگیها انجام شد.
سهشنبه ساعت 8:30 درب جلوی شبستان مملو از غرفهدارانی بود که روز قبلش به آنها گفته بودند روز سه شنبه ساعت 9 در محل غرفهها حاضر باشند. البته راهنماییهایی برای سهولت کار انجام می شد و ما به طرف گیت بازرسی رفتیم که به محدوده بازدید منتهی میشد.
نیم ساعتی معطل شدیم و در این مدت محو و تماشای جنب و جوشی شدم که هر کسی برای بهتر برگزار شدن این بازدید انجام میداد. گروه حفاظت با نظم دقیق همراه با لبخند زیبا و دلنشین جوابهای مقتضی را به غرفهداران میدادند و سعی میکردند برخوردی ملایم داشته باشند که الحق هم موفق بودند.
عقربهها ساعت نزدیک به 9 صبح را نشان میداد که با لطف یکی از دوستان راهی شبستان محل بازدید شدیم البته بعد از آن که کیف بنده حاوی محتویات و ملزومات خبرنگاری ممنوعالورود شد. باری وسایل که تحویل شد داخل سالن شدیم.
*میدانستم رهبر میآید
در راهروهای شبستان که قدم میزنم غرفهدارها را نیز از نظر میگذرانم. از مسئول غرفه دفتر پژوهشهای فرهنگی میپرسم چه خبره؟ جواب میدهد که رهبر میآید. ادامه میدهم در طول راهرو و به غرفه "دانش بهمن " میرسم که دو دختر در آن مشغول مرتب کردن کتابها هستند. سئوال خود را ار آنها هم میپرسم که میگوید احتمالا رئیس جمهور میخواهد بیاد که این قدر گیر میدهند. از او میپرسم اگر آقای خامنهای بیاید چه میکنید؟ در حالی که زبانش بند آمده سریع به همکارش میگوید: برو تمیز کن اینجارو. الان میآیند اینجا را شلوغ میبینند، میگویند چه دخترهای شلختهای هستید. میخندم و دور میشوم.
غرفه دار دیگری هم میگوید: دیروز به ما گفتند فردا نمایشگاه ساعت 9 شروع به کار میکند. ما هم فکر کردیم به خاطر استقبال زیاد است، اما صبح که آمدیم دیدیم فهمیدیم که رهبر میآید.
جوانی مذهبی در غرفه نشر آثار آیتالله گرامی ایستاده بود و کتابها را مرتب میکرد. لباس مشکیاش نشان از ایام فاطمیه بود. از او پرسیدم اگر الان رهبر بیاید چه میگویی؟ با نگاهی عاقل اندر سفیه گفت: نه بابا، رئیس جمهور دارد میآید. وقتی قاطعیت مرا دید کمی شوک زده گفت راست میگی. گفتم آره به خدا. از حالت بهت و تعجب که خارج شد با تسلط و اعتماد به نفس جالبی میگوید: البته از دیشب میدانستم که رهبر میآید. به شما هم بگویم که رهبر برای بازدید به نمایشگاه کتاب میآید! تنها حرکت من در برابر این حرف سکوت و نگاه توأم با تعجب بود.
هنوز دقایقی به حضور رهبر مانده است که ورود کارگرانی سرخوش و شاد و فارغ از هیاهوی مستقبلین رهبر، لحظاتی فضای جدی شبستان را تلطیف میکند. آنان نمیدانند که اینجا چه خبر است و احیانا چه کسی میآید. بنابراین از این همه بازرسی متعجبند.
صدای جوانی با سر و صدای زیاد توجه همه را به خود جلب میکند. جوان پایش شکسته و از این همه بازرسی شاکی. عصایش هم که مجوز ورود نمیگیرد بدتر میشود. یکی از افراد حاضر در صحنه برای دلجویی از او میرود و آرامش میکند. آرام و بی صدا روی یک پا لیلی میکند تا در غرفهاش در انتظار رهبر بایستد.
مردی که کتش را بر دست دارد با نگاهی ممتد و دنبالهدار به سمتم میآید. سلامی رسمی میگوید و علیکی رسمیتر تحویل میگیرد. از من سؤالاتی میکند که جوابش را نمیدانم. گویا او نمیداند که مخاطب او کسی است که هر لحظه ممکن است به بیرون از شبستان هدایت شود.
*آماده حضور
بانی خیر حضور ما در دیدار رهبری تذکر میدهد که زیاد جلوی دست و پای عناصر حفاظت نباشیم. چشمی میگویم و دور میشوم. این دورشدن باعث میشود باز هم به سراغ ناشران بروم و از احوالشان سراغی بگیرم.
در انتشارات حوا دو دختر خانم را میبینم که از بازرسیهای انجام شده گله دارند. یکی از آنها در پاسخ به سئوالم که میدانی چه خبر است؟ خبر از آمدن رهبر میدهد ولی همکارش مدعی حضور رئیس جمهور است! جمله آخرش اما این است قدمشان روی چشم ما. این جمله را نیز با لبخندی حاکی از رضایت میگوید.
احتمالا گزارش ما از بازدید رهبر انقلاب در فضای نزدیک ایشان میسر نیست چرا که باید با فاصله دورتری از ایشان قرار بگیرم. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و محسن پرویز و جمعی از مدیران ارشاد دور هم حلقه زده و صحبت میکنند. محسن پرویز را موقعیتی خلوت گیر میآورم و درباره بینظمی غرفههای مشخص شده از او سئوال میکنم که جواب میدهد ما نمیخواهیم اینجا را برای حضور رهبری بزک و دوزک کنیم.
فیلمبردارها که میآیند نشان از نزدیکی حضور رهبر دارد. جنب و جوشها بیشتر شده ، رفت و آمدها تندتر و استرس عوامل حاضر نیز بیشتر. این موضوع از حرکات آنها و چهرهشان پیداست.
همه افراد در محلی قرار گرفتهاند که بنر رادیو معارف بر روی آن نصب شده است، درست زیر پاویون نمایشگاه در شبستان عمومی، از وزیر ارشاد تا محسن پرویز، خبرنگاران، محافظین، فیلمبردارها و دیگران همه در آن جا ایستادهاند، البته به غیر از ما که بنا بر همان اصل دورتر از جمع نظارهگر آنها هستیم.
* به رهبر هدیه بده
سه غرفهدار در مقابل یکی از غرفهها جمع شدهاند. پسری به یکی از خانمها میگویند اگر میخواهی مشهور شوی کتابی را به رهبر هدیه بده. دختر با حالتی متعجب نگاهش میکند که پسر با قاطعیت میگوید من هر سال همین کار را میکنم! (حالا نمیدانم که هر سال در بازدید رهبری از نمایشگاه حضور دارد یا بلوف میزند) پسر ادامه میدهد ایشان (منظور رهبر انقلاب است) خیلی قوی است و در هر زمینهای که بگویی کتاب خوانده است. در مراجعت دیگر که به سراغ این پسر میروم میگوید: با این دوره من سومین بار است که در بازدید ایشان حاضر بودم و چفیه هم گرفتم (خوب حالا باید چفیه را نشان بدهد تا باور کنم لاف نمیزند!) البته به نظر راست میگوید و این موضوع از برقی که درچشمانش هست مشخص است.
زن غرفهدار انتشارات پیام کلیدر که در قیافه و سیما شبیه خانم دباغ است به سراغ خبرنگاران سیما میآید و با حالتی بغضآلود میپرسد که راست است آقای خامنهای به نمایشگاه میآید؟ جواب مثبت را که میشنود اشکهایش سرازیر میشود. میگوید من خیلی آقا را دوست دارم. امروز چه روز خوبی برای من است و حرفهای دیگری که با گریه و اشک میگفت و حاضران را تحت تأثیر قرار میداد. فیلمبرداران سیما این لحظات را از دست نمیدهند.
*آمدم رهبر را ببینم و بروم
یکی از غرفهداران به من که در ابتدای یکی از راهروها ایستاده بودم نزدیک شد و گفت: من میخواهم خود آقا را ببینم و بروم چون خیلی کار دارم. فقط به خاطر آقا موندم!
ساعت که 9:30 دقیقه را نشان میدهد جنب و جوشی در اطراف درب ورود شکل میگیرد. رهبر به همراه اطرافیان خود وارد میشود. در کنار یکی از محافظین ایستادهام. رهبر انقلاب که میرسند سلامی چهره به چهره به ایشان میدهیم و جوابی میشنویم که روح را سرشار از لذت میکند. بعد از حضور رهبر، غرفه انتشارات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اولین محل بازدید بود. رهبر و وزیر ارشاد شانه به شانه میروند. در این غرفه کتاب "کاخ بلند سخن " از دفتر پنجم شاهنامه فردوسی نظر آقا را جلب کرد و تورقی میفرمایند.
غرفهدار نشر پنجره در حضور رهبر ساکت ایستاده و نظارهگر است. بعد از چند لحظه میبینم که با رهبر سخن میگوید. ما کماکان از دور نظاره میکنیم بازدید رهبر از غرفههای دیگر را. کتاب "راز گل سرخ " که ترجمه اشعار شاعران زن جهان است مورد توجه رهبری قرار میگیرد و در غرفه نشر پلک آن را تورق میکنند.
دو غرفهدار خانم در نشر پیام آزادگان با حضور رهبر انقلاب گریه امانشان نمیدهد و تا دقایقی بعد از حضور ایشان نیز اشکهایشان روان است. بغض گلویم را میفشارد.
در بازدید رهبر از انتشارات پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی مسئولین غرفه پنج جلد کتاب به ایشان هدیه میدهند و فردی آن را بر روی دیگر کتابهایی میگذارد که به رهبر هدیه دادهاند.
* اشکهایی از سر عاشقی
غرفهدار پیام کلیدر همان زنی است که در سطور بالا شرحش داده شد. با حضور رهبر اشکهایش را پاک میکند و کتابی در دست دارد که به رهبر هدیه دهد. مشتاقانه سخن میگوید و دست راستش را به علامت خوش آمد بر روی سینه میگذارد و با رهبر خوش و بش میکند. باز هم از راه دور نظارهگر این صحنهها هستم.
حواسم به چند غرفهدار خانمی است که در غرفه نشر پیکان حضور دارند. رهبر که از جلویشان میگذرد یکیشان در آستانه اشک است و معلوم است خود را کنترل میکند. شاید به دلایل شخصی نمیخواهد همکارانش متوجه حالاتش شوند.
غرفهدار نشر پیام فرهنگ به محض حضور رهبر انقلاب چفیهای را برای تبرک به رهبر انقلاب داد. دستبوسی هم انجام داد. حقا که پسر زبلی بود. فقط این را نمیدانم که از کجا میدانست که رهبر میآید و چفیهاش را هم آورده بود! البته در ادامه متوجه شدم که این دو عزیز زبل اصلا غرفهدار نبودند و فقط برای عرض ارادت در آن غرفه بودند! به زرنگیشان احسنت گفتم.
حالا میتوانیم کمی نزدیک رهبر شویم اما کماکان صحبتهای رد و بدل شده ایشان با ناشران نمیتوانیم متوجه شویم.
* پسر رهبر
پسر رهبر دورتر از جمعیت مشغول بازدید از کتابهاست. کسی از ناشران او را نمیشناسد و او نیز با فراغ بال کتابها را تورق میکند. بعد از یک دور بازدید محمد علی رامین نیز به همراهان رهبر اضافه میشود.
دور دوم بازدید از راهرو 13 با غرفه تندیس آغاز میشود. لبخند غرفهدار حاکی از رضایت دیدار با رهبر است. آقا با همان غرفهداری که میگفت چند سال پیاپی در بازدیدهای ایشان حاضر است احوالپرسی گرمی میکند. نمیدانم پسر به رهبر گفته که چند سال است در نمایشگاه کتاب او را زیارت میکند.
مجبور میشوم از جمع دور شوم و در سکویی بنشینم. چند تن از افراد حفاظت آنجا هستند. یکیشان که آشناست حرف میزند و میخندیم. اصلا حالاتشان با موقعی که مشغول کارند قابل مقایسه نیست یکی از اینها که بچه محل ما هم هست هنگام ورود انگار نه انگار که آشناست و حتی ما را بیشتر هم بازرسی کرد. البته گلهای نیست و کار درست هم همین است.
کماکان نمیشود از راهرو سیزده به رهبر نزدیک شد، پس لاجرم آن را دور میزنم و از آن سر منتظر میمانم که باز هم گرفتار میشوم؛ البته این بار فاصله با رهبر نزدیکتر است. در انتشارات تخت جمشید بعد از بازدید رهبر، غرفهدار چفیه ایشان را میگیرد و لبخند پیروزمندانهای میزند.
معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد نیز کاملا در حلقه اول قرار گرفته است؛ البته حضور او به سبب معاونت وزیر است نه وظیفه کاری. چند متر عقبتر از رهبر حجتالاسلام محمدی گلپایگانی در آرامش مشغول بازدید و تورق کتابها است.
در کنج راهرو سیزده میایستم تا با عبور رهبر چفیه ایشان را برای تبرک بگیرم. یکی از محافظین از من میخواهد دورتر بایستم. برایش توضیح میدهم که چه میخواهم. میگوید جلو نرو، آقا که رد شد از همین جا با صدای بلند بگو آقا چفیه میخواهم. رهبر که کاملا نزدیک میشود قلبم میتپد و همین که میخواهد برای بازدید به غرفهای برود با صدای بلند میگویم حضرت آقا چفیهتان را میخواهم؟! ایشان با لبخند میگوید چفیه که ندارم و سریع از همراهشان یک چفیه میگیرند و میبوسند و با لبخند به من میدهند. بغض گلویم را میفشارد. چفیه رهبری را میگیرم. گویی حاشیهها برای من تمام شده است اما بازدید هنوز ادامه دارد.
*نحسی یک راهرو
گویا این راهرو سیزده نحس است چرا که هیچ راهی برای ورود به آن نمیشود پیدا کرد. لاجرم به ابتدای راهرو 14 باز میگردم شاید آنجا فرجی شود. غرفهدار نشر پیام کلیدر که قبل از حضور رهبر در مقابل دوربینها اشک میریخت، بعد از گرفتن چفیه رهبر در گوشهای از راهرو نظاره گر رهبر است. آرامش در چهرهاش موج میزند، دست به سینه میخندد.
در ابتدای راهرو چهارده سیمی از میله افقی آویزان است و تلاش یکی از افراد برای آویزان کردن آن به صورت اصولی راه به جایی نمیبرد و پرشهای متعدد تنها عرقش را در میآورد. این مشکل را یکی از غرفهداران با یک تکه چسب حل میکند.
با مساعدت یکی از دوستان (همان که مسبب حضور ما شد) و البته مشقات فراوان در چند متری رهبر هستم، اما مواظب حرکات خود هستم. البته حالا چند نفری که قیافه من برایشان از حالت غریبه درآمده با محبت نگاهم میکند و دیگر مرا مانع خود نمیدانند، البته فقط چند نفرشان.
* مسئول چفیه
یکی از غرفهداران با دیدن چفیه در دست من، فکر میکند من مسئول دادن چفیه به آقا هستم و با سماجت از من میخواهد چفیهای به او بدهم.این قضیه با تحریک یکی از تازه دوستان شدت بیشتر میگیرد تا اینکه از آن جمع دور میشوم تا چفیه را از دست ندهم.
این بار گویا راهرو پانزده برای ما خوشیمن است چرا که در چند متری رهبر هستیم و هر از گاهی به صورت منقطع سخنان ایشان را با برخی ناشران میشنویم. غرفهدار نشر جامهداران سرشار از شادی حضور رهبر، بستهای از آثارش را به رهبری هدیه میدهد.
در انتشارات خوارزمی سوال و جواب رهبر با لبخندهای شیرین ایشان و غرفهداران همراه است. حضور رهبری در این غرفه طولانیتر است. کمی شیطنت میکنم و میخواهم به رهبر نزدیکتر شوم که با تذکر جدی و البته به حق یکی از محافظین مواجه میشوم. با حالتی مأیوس عقبتر میایستم.
پسری که در ابتدای حضور در نمایشگاه به من می گفت از شب گذشته میدانستم رهبر به نمایشگاه میآید به محض حضور رهبر چنان دست و پایش را گم میکند که نمیتواند هیچ حرفی بزند.
در غرفه دفتر پژوهشهای فرهنگی محسن پرویز درباره مجموعه کتاب "از ایران چه میدانیم؟ " توضیحاتی را میدهد. این اولین ورود مستقیم پرویز در دیدار رهبر است. غرفهدار نشر دژ بعد از عبور رهبر انقلاب از مقابله غرفهاش گفت: ما تا حالا ایشان را از نزدیک ندیدم و خیلی ایشان را دوست دارم.
عبور از راهرو 16 و بازدید از غرفههای این راهرو، پایان بخشی از بازدید است و رهبر انقلاب برای استراحت در غرفه انتشارات علمی و فرهنگی میروند. پذیرایی با یک چای کوچک از نکات جالب دیدارهای آقا است. افراد مسئول از حضور افراد برای نزدیک شدن به غرفه جلوگیری میکنند اما من در نزدیکترین وضع ممکن بر رهبر البته در بیرون انتشارات ایستادم. بعد از مدتی توقف، رهبر با احوالپرسی از افراد حاضر به سمت یکی دیگر از سالنها میروند. در ادامه این بازدید دیگر میتوانیم به رهبری نزدیک شویم. دختری که در انتشارات دانش بهمن حضور داشت با حضور رهبر با ذوق و شادی با ایشان گفت و گو کرد و حتی چفیه ایشان را گرفت و بر گردن انداخت.
حضور در دفتر نشر معارف و سوال درباره خاطرات آقای هاشمی نیز در مسیر بازدید انجام شد. رهبری درباره چند و چون انتشار این خاطرات سوالاتی را از غرفهدار پرسیدند.
پایان این بازدید سه ساعته، حضور رهبر انقلاب از غرفه سازمان بهزیستی بود که بعد از آن با خروج رهبر، انتظاری یک ساله برای دیدار دوباره ایشان از نمایشگاه کتاب شروع میشود.
تهیه و تنظیم: مصطفی وثوقکیا